جدول جو
جدول جو

معنی منظور داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

منظور داشتن
مورد توجه قرار دادن ملحوظ داشتن: (از آن لبهای نو خط میتوان دل بر گرفت اما دل مجروح ما حق نمک منظور میدارد) (صائب. نظا)
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
منظور داشتن
يعني
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به عربی
منظور داشتن
Mean
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
منظور داشتن
signifier
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
منظور داشتن
betekenen
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به هلندی
منظور داشتن
মানে হওয়া
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به بنگالی
منظور داشتن
significar
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
منظور داشتن
bedeuten
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به آلمانی
منظور داشتن
znaczyć
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به لهستانی
منظور داشتن
означать
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به روسی
منظور داشتن
означати
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
منظور داشتن
หมายถึง
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به تایلندی
منظور داشتن
مطلب ہونا
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به اردو
منظور داشتن
significar
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
منظور داشتن
maana
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
منظور داشتن
意味する
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
منظور داشتن
משמעות
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به عبری
منظور داشتن
의미하다
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به کره ای
منظور داشتن
anlamına gelmek
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
منظور داشتن
berarti
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
منظور داشتن
अर्थ रखना
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به هندی
منظور داشتن
significare
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
منظور داشتن
意味
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عِ رَ کَ دَ)
نگاه کردن. نگریستن. نظر افکندن:
ما را به چشم کرد که ما صید او شدیم
زآن پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت.
خاقانی.
، تماشا کردن. (از آنندراج) :
خوشا چشمی که بر روی طربناکی نظر دارد
خوشا ابری که آب از چشمۀ خورشید بردارد.
طالب (آنندراج).
، توجه و عنایت داشتن. التفات کردن:
دوستان را کجاکنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری.
سعدی.
، عاشق شدن. (آنندراج). تعلق خاطر داشتن. میل داشتن:
کس نیست که پنهان نظری بر تو ندارد
من نیز برآنم که همه خلق برآنند.
سعدی.
هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل
به صورتی ندهد، صورتی است بر دیوار.
سعدی.
و با وی به سبیل مودت و دیانت نظری داشت. (گلستان سعدی) ، در تداول، غرض داشتن. قصدی داشتن. قصد سوء یا نامشروعی داشتن
لغت نامه دهخدا
(شَ شُ دَ)
آباد کردن. در حال آبادانی و طراوت نگه داشتن. از خرابی و ویرانی به دور داشتن:
سوداش دیده را پر نور دارد
سماعش مغز را معمور دارد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو هََ رَ تَ)
عذر پذیرفتن و معاف داشتن و عفو فرمودن. (ناظم الاطباء). عذر کسی را پذیرفتن:
معذورم دارند که اندوه وغیش است
اندوه وغیش من از آن جعد وغیش است.
رودکی.
چون بر این مشافهه واقف گردد به حکم خرد تمام... دانیم که ما را معذور دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217). گفت زندگانی سپاهسالار دراز باد فرمان خداوند نگه باید داشت چون بر این حال بیند معذور دارد و بازگرداند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 226).
با دل و عقل و با کتاب و رسول
روز محشر که داردت معذور.
ناصرخسرو.
ما را ز فراق تو خرد هیچ نمانده ست
این بیخردیها همه معذور همی دار.
سنائی.
عذر نابینا به نزدیک اهل خرد و بصر مقبولتر باشد و او را معذور دارند. (کلیله و دمنه).
مرا نه درخور ایام همتی است بلند
همی به پرده دریدن نداردم معذور.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 232).
گر به خدمت کم رسم معذور دار
کز پی عنقا نشان خواهم گزید.
خاقانی.
قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را
محتسب گر می خورد، معذور دارد مست را.
(گلستان).
من قدم بیرون نمی یارم نهاد ازکوی دوست
دوستان معذور داریدم که پایم در گل است.
سعدی.
هرکس که ملامت کند از عشق تو ما را
معذور بدارد چو ببیند به عنایت.
سعدی.
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ دَ)
رنجور کردن. به رنجوری دچار ساختن. رجوع به رنجور شود:
سخن های ناخوش ز من دور دار
به بدها دل دیو رنجور دار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پوزش پذیرفتن، بر کنار کردن عذر کسی را پذیرفتن، کسی را از کاری معاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظر داشتن
تصویر نظر داشتن
چشم داشتن چشم دوختن نظر داشتن به کسی یا چیزی. بدان توجه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظور گشتن
تصویر منظور گشتن
((~. گَ تَ))
مورد توبه قرار گرفتن، منزلت یافتن
فرهنگ فارسی معین
معاف کردن، معذور کردن، عذر پذیرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترک خوردن استخوان
فرهنگ گویش مازندرانی