نگاه کردن. نگریستن. نظر افکندن: ما را به چشم کرد که ما صید او شدیم زآن پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت. خاقانی. ، تماشا کردن. (از آنندراج) : خوشا چشمی که بر روی طربناکی نظر دارد خوشا ابری که آب از چشمۀ خورشید بردارد. طالب (آنندراج). ، توجه و عنایت داشتن. التفات کردن: دوستان را کجاکنی محروم تو که با دشمنان نظر داری. سعدی. ، عاشق شدن. (آنندراج). تعلق خاطر داشتن. میل داشتن: کس نیست که پنهان نظری بر تو ندارد من نیز برآنم که همه خلق برآنند. سعدی. هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل به صورتی ندهد، صورتی است بر دیوار. سعدی. و با وی به سبیل مودت و دیانت نظری داشت. (گلستان سعدی) ، در تداول، غرض داشتن. قصدی داشتن. قصد سوء یا نامشروعی داشتن
نگاه کردن. نگریستن. نظر افکندن: ما را به چشم کرد که ما صید او شدیم زآن پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت. خاقانی. ، تماشا کردن. (از آنندراج) : خوشا چشمی که بر روی طربناکی نظر دارد خوشا ابری که آب از چشمۀ خورشید بردارد. طالب (آنندراج). ، توجه و عنایت داشتن. التفات کردن: دوستان را کجاکنی محروم تو که با دشمنان نظر داری. سعدی. ، عاشق شدن. (آنندراج). تعلق خاطر داشتن. میل داشتن: کس نیست که پنهان نظری بر تو ندارد من نیز برآنم که همه خلق برآنند. سعدی. هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل به صورتی ندهد، صورتی است بر دیوار. سعدی. و با وی به سبیل مودت و دیانت نظری داشت. (گلستان سعدی) ، در تداول، غرض داشتن. قصدی داشتن. قصد سوء یا نامشروعی داشتن
عذر پذیرفتن و معاف داشتن و عفو فرمودن. (ناظم الاطباء). عذر کسی را پذیرفتن: معذورم دارند که اندوه وغیش است اندوه وغیش من از آن جعد وغیش است. رودکی. چون بر این مشافهه واقف گردد به حکم خرد تمام... دانیم که ما را معذور دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217). گفت زندگانی سپاهسالار دراز باد فرمان خداوند نگه باید داشت چون بر این حال بیند معذور دارد و بازگرداند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 226). با دل و عقل و با کتاب و رسول روز محشر که داردت معذور. ناصرخسرو. ما را ز فراق تو خرد هیچ نمانده ست این بیخردیها همه معذور همی دار. سنائی. عذر نابینا به نزدیک اهل خرد و بصر مقبولتر باشد و او را معذور دارند. (کلیله و دمنه). مرا نه درخور ایام همتی است بلند همی به پرده دریدن نداردم معذور. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 232). گر به خدمت کم رسم معذور دار کز پی عنقا نشان خواهم گزید. خاقانی. قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را محتسب گر می خورد، معذور دارد مست را. (گلستان). من قدم بیرون نمی یارم نهاد ازکوی دوست دوستان معذور داریدم که پایم در گل است. سعدی. هرکس که ملامت کند از عشق تو ما را معذور بدارد چو ببیند به عنایت. سعدی. گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب. حافظ
عذر پذیرفتن و معاف داشتن و عفو فرمودن. (ناظم الاطباء). عذر کسی را پذیرفتن: معذورم دارند که اندوه وغیش است اندوه وغیش من از آن جعد وغیش است. رودکی. چون بر این مشافهه واقف گردد به حکم خرد تمام... دانیم که ما را معذور دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217). گفت زندگانی سپاهسالار دراز باد فرمان خداوند نگه باید داشت چون بر این حال بیند معذور دارد و بازگرداند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 226). با دل و عقل و با کتاب و رسول روز محشر که داردت معذور. ناصرخسرو. ما را ز فراق تو خرد هیچ نمانده ست این بیخردیها همه معذور همی دار. سنائی. عذر نابینا به نزدیک اهل خرد و بصر مقبولتر باشد و او را معذور دارند. (کلیله و دمنه). مرا نه درخور ایام همتی است بلند همی به پرده دریدن نداردم معذور. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 232). گر به خدمت کم رسم معذور دار کز پی عنقا نشان خواهم گزید. خاقانی. قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را محتسب گر می خورد، معذور دارد مست را. (گلستان). من قدم بیرون نمی یارم نهاد ازکوی دوست دوستان معذور داریدم که پایم در گل است. سعدی. هرکس که ملامت کند از عشق تو ما را معذور بدارد چو ببیند به عنایت. سعدی. گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب. حافظ